عشق چیه؟

1 PM


سر کلاس درس معلم پرسید : هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه ؟

 

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند

 

* لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین

 

در حالی که اشک تو چشمانش جمع شده بود .

 

لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود *

 

بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .

 

بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن

 

معلم اونو دید و گفت : لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه ؟

 

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت : عشق ؟

 

دوباره یه نیشخند زد و  گفت : عشق ...

 

ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رودیدی که بهت بگه عشق چیه ؟

 

معلم مکث کرد و جواب داد : خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

 

لنا گفت : بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید

 

نه معنی شفاهی شو حفظ کنید و 

 

ادامه داد : من شخصی رو دوست داشتم و دارم

 

از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم

 

که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم

 

برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه .

 

گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوری که بالشم خیس می شد

 

اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی

 

حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری ...

 

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره

 

ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل از اینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده

 

چه روزای قشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی همدیگر را میدیدم

 

ما با هم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم

 

از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم

 

من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن

 

عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی

 

عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی

 

عشق یعنی از هر چیزو هر کسی به خاطرش بگذری

 

اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن

 

اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت

 

پدرم از این موضوع خیلی ناراحت شد

 

فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود

 

پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم

 

نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه

 

رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش میکنم بذار بره

 

بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تو را بزنه

 

من اونو به طرف درب هل دادم و گفتم بخاطر من برو ...

 

و اون رفت و پدرم من رو به رگبار کتک بست

 

عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راحتیش تحمل کنی .

 

بعد از این موضوع عشق من رفت

 

ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم

 

اون رفت و از اون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت

 

اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود :

 

لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم ،

 

من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم و منتظرت می مونم

 

شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن

 

پس من زودتر می رم و اونجا منتظرت می مونم

 

خدا نگهدار گلکم

 

مواظب خودت باش

 

دوستدار تو (ب.ش)

 

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کرد و گفت :

 

خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود

 

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت : آره دخترم می تونی بشینی

 

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن

 

ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شد و گفت :

 

پدر و مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگانشان

 

لنا بلند شد و گفت : چه کسی ؟

 

ناظم جواب داد : نمی دونم یه پسر جوان

 

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن

 

پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت

 

ناگهان روی زمین افتاد و دیگه هم بلند نشد

 

آره لنای قصه ی ما رفته بود پیش عشقش

 

و من مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن ...

 

لنا همیشه این شعر را تکرار می کرد

 

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد ؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
دو شنبه 23 / 2 / 1391به قلم: Darya

7 PM


هر بار که تورا یاد میکنم

گم می شود تکه ای از من ، در من !

همین روزهاست که تمام شوم ..


اين روزها

دلتنگم

باور کن اين يکی ديگر شعر نيست


گـاهــــی لـال مـــی شود آدم

حـرف دارد!!

ولــ ـــ ـ ـ ـ ـی

کلمه نـدارد ...


نه اسمش عشق است...

نه علاقه...

نه عادت...!

حماقت محض است...

دلتنگ کسی باشی...

که دلش با تو نیست...!!!


گفتم " چَشم "

و هر چه " بلاي" ِ نبودن بود

به چشمانم كشيدم

مي دانم

آنقدر ، كه نگران ِ سپردنم به باد بودي

يادت رفت ، بگويي "بي بلا " ....

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 1 / 2 / 1391به قلم: Darya